آفرین، آفرین به شجاعت این مادر، رشادتهای شهیدتون را شنیده ایم … آفرین …
فرزند حسنعلی، متولد سال ۱۳۶۳ در محله هرستان خمینی شهر، تحصیلاتش در دوحوزه نظامی و دانشگاهی بود، به تازگی در دوره کارشناسی ارشد پذیرفته شده بود و قصد ادامه تحصیل داشت
شهید والامقام در سن یازده سالگی ازنعمت وجود پدر محروم شد، ازهمان سنین کودکی با ورود به پایگاه بسیج اباعبدا… الحسین(ع) هرستان، قدم به عرصه فعالیت های فرهنگی، قرآنی گذاشت.او مربی و حافظ و قاری قرآن بود، وتا بود یار مخلص، خوش خلق و مهربان دوستان و دغدغه مند انقلاب و بسیج بود.
سالهای گذشته مدتی بود هرسال خردادماه – درقالب دوِ امدادی – از اصفهان تامرقد امام خمینی(ره) را با پای پیاده سفر می کرد؛ ایام نوروزِچندسالِ گذشته را هم، خادم راهیان نور در مناطق عملیاتی جنوب بود.
او که حقیقتا یک مجاهد فرهنگی و اهل جهاد اکبر بود اینبار لباس رزم بر تن کرد و رفت مدافع حرم شد، جانباز شد، شهید شد، شاهد و زنده شد …
وقتی خبر شهادتش رسید باورش سخت بود.
دو روز بعد پیکرش روی دستان سیل جمعیت مردم مسیری طولانی را طی کرد و در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت.
روحمان با یادش شاد!
هر جا که هستی و هر شهیدی که می بینی، نام ببر و به فرزندانت بگو که چهره او را بخاطر بسپارند تا عَلَمِ خمینی(ره) بر زمین نماند.
عَلَمِ خمینی(ره) بر زمین نمی ماند …..! مگر ما مرده ایم ؟؟؟!
“شهید آوینی”
حضرت ماه:
خانواده شهید محسن حیدری موفق به دیدار با ولی امر مسلمین جهان امام خامنه ای (مدظله العالی) شدند
اینطور روایت شد که مادر این شهید عزیز وقتی به محضر حضرت آقا رسید گفت: من از دست فرزندم راضی ام، انشاالله خدا و رسول خدا هم راضی باشد، یه برادر داشتم که سی سال پیش به سوریه و لبنان اعزام شد و خیلی دوست داشت که آنجا شهید شود ولی نشد و بعد در عملیات خیبر شهید شد، بیست روز بعد از آن شهادت، آقا محسن به دنیا آمد و حالا محسنم رفت و جای او را در سوریه پر کرد … دو تا پسر دیگه هم دارم که هر وقت بگویید آماده اند که فدای شما شوند.
آقا که در حین صحبت های مادر چهره ای متبسم داشتند بعد از گوش دادن به صحبت های مادر و همسر شهید فرمودند: آفرین، آفرین به شجاعت این مادر، رشادتهای شهیدتون را شنیده ایم … آفرین …